فرزند من! دمی چند بیش نیست که تو در درون من خفته ای ومن به نرمی نوازشت میکنم وآرام برخاسته ام. و اکنون به تو نامه مینویسم. شاید هرکه ازاین کار آگاه شود عجب کند،زیرا نامه و پیام آنگاه به کار میاید که میان دو تن فاصله یی باشد ومن و تو درکنار همیم. امّا آنچه مرا به نوشتن نامه وا میدارد بعدِ مکان نیست بلکه فاصله یی زمان است.اکنون تو کوچکتر از آنی که بتوانم آنچه میخواهم با تو بگویم. سالهای دراز باید بگذرد تا تو گفته های مرا دریابی،و تا آن روزگار شاید من نباشم. امیّد وارم که نامه ام از این راه دور بتو برســـد و روزی آنرا بخوانی و در باره آن اندیشه کنی. من اکنون آن روز را،از پشت غبار زمان، به ابهام می بینم. سالهای دراز گذشت...